قدر عاشق

امروز یه کتاب کوتاه خوندم ... یه کتاب که جزئی از مجموعه زندگی شهیدان به روایت همسرانشونه ... اسمشم بود اینک شوکران ... کتاب خیلی خیلی خوب و عاشقانه‌ای بود ... و واقعا لذت بردم ... خیلی از جاهاش گریه کردم و اشک ریختم ... بگذریم ... اینو گفتم که بگم، چقدر عاشقی تو رو کردم و ندیدی ... کاش شرح عاشقیمو نوشته بودم و کتاب کرده بودم ...

نظرات 4 + ارسال نظر
آوا شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:21 ق.ظ

میام دوباره
یاحق...

حمید شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:48 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

اینجا خصوصیتر از اونه که آدم دلش بخواد حرف بزنه...
درکت میکنم و کارکردی که اینجا برات داره رو میدونم...برای همینه که دلم میخواد سکوت کنم...

تا وقتی این خونه باشه میخونمش...همونطور که حالا برگشتم و خط به خطشو خوندم...اما...ترجیح میدم ساکت باشم...برای اینکه راحتترباشی...نگو فرقی نمیکنه...چون فرق میکنه...چون خود منم اگه همچین جایی داشتم دلم میخواست کسی از پشت شیشه هاش جلوتر نیاد...که خلوتمو به هم نزنه...

مهدی پژوم یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:38 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان...

مونا ! سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ب.ظ

خب شرو کن از همینجا بنویس یه بخش جدید باز کن و عاشقانه ها تو بنویس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد