من خسته ...

از خدا که پنهون نیست ... از شما چه پنهون ... اینجا رو دوست ندارم ... اینجا بوی مریضی می‌ده ... بوی اتاق مریضی که تو کماست و برگشتنش ... بوی خواب ... بوی اتاقی که یه نفر ۱۰ - ۱۲ ساعتی توش خواب بوده ... بوی زندان ... بوی سلولی که زندونیش چندین ساله که توش حبسه و حتی برای ر.ی.د.ن.م ازش بیرون نرفته ... بوی خرابه ... بوی فراری بزدلی که از ترس قضاوت بد دیگران، خودشو تو یه خرابه پنهون کرده ... بوی استفراغ ... بوی اتاق بی‌پنجره‌ای که یه آدم توش استفراغ کرده باشه و بوی گندش همه جا رو گرفته باشه ... بوی خون پریود ... بوی درد زایمان یه بچه هیولا ... بوی اسپرمای نافرجام ... بوی تخمکای منتظر ... بوی سوسک له شده ... بوی مرگ ... بوی کافور توی غسالخونه ...

اینجا رو دوست ندارم ... دلم به اینجا خوش نیست ... تک تک نوشته‌های اینجا حالمو بهم می‌زنه ... دلم خونمو می‌خواد ... که بنویسم ... راحت و رک و بی‌پرده ... نترسم از قضاوت دیگران ... نترسم از چشم‌های نامحرم ... بنویسم از دردها و ضعف‌ها و امیدها و آرزوهام ...  و نترسم از سواستفاده دیگران ... بنویسم ... روز‌نوشت ... شعر ... دل ... نامه ... بنویسم و منتظر حرف‌های دوستانم باشم ... دوستان گرمابه و گلستان ... دوستانی بهتر از آب روان ... دوستانی ... دوستانی که نیستند ... جوری که انگار هرگز ... جوری که انگار صدسال ...  

 

پیموزیکفاکر

نظرات 5 + ارسال نظر
عنو کوندولی جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:15 ق.ظ

خونه ادم اونجاس که دلش آروم باشه
دروغ چرا منم اینجا رو دوس ندارم

آوا جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:43 ب.ظ

بعد خوندن این پستت فک کردم
رفتی خونت نوشتی اونجا هم
رفتم اماهیچ خبری نبود.من
فک می کنم همش کاینجا
اتاق انتظاره و روزشماری
می کنم واسه برگشت
دوبارت باونور یاهرجایی
کخودت عشقت می
کشه...راستش من
این جا فقط بعشق
نویسندش میام..
زودترتر بنویس از
دل نوشته هات
هرجاییکه دوس
داری..........
یاحق...

مونا ! شنبه 17 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:43 ب.ظ

تو صاب خونه ای اگه انقدر اینجا متعفنه بذار و برو برئ خونه ی اصلی خودت همونجا که همه هنوزم منتظرتن...بیا و به منم جرات بده تا توی خونه ی اصلیم بی پرده بنویسم

مرضیه سه‌شنبه 20 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 ب.ظ http://www.bglife.blogsky.com

ترس از قضاوت کی؟ این کسی که قراره قضاوت بکنه یعنی انقدر مهمه؟ که تو رو علایق خودت و کلا خودت پا بذاری از ترس قضاوت اون آدم. بیخیال بابا ! برگرد سر خونه زندگیت. فوقش بعضی پست هاتو رمز دار میکنی دیگه

حمید جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:26 ب.ظ http://abrechandzelee.blogsky.com/

با مرضیه موافقم.
پیشنهادی که توو جمله آخر داده هم خیلی خوبه. بعضی پستها که خب عمومین و حتی اگه با اسم و عکس آدم رو در و دیوار کل شهر بزنن هم اشکالی نداره و فبها! میمونه اونایی که زیادی شخصین که اونارو هم میتونی رمزدار کنی و رمزشو به دوستات بدی. دیگه اونایی که نمیخوای بخوننت کاراگاه کاستر نیستن که برن بگردن رمزتو از واسطه ها و بازار سیاه پیدا کنن! نظرت چیه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد