من دختر بدی هستم ... حوصلهام که سر میرود ... کار خاصی نمیکنم ... سیگار و فندک و زیرسیگاری را برمیدارم و روی تخت ولو میشوم و به نزدیکترین دیوار زل میزنم ... زل میزنم و مثل احمقها برای خودم دل میسوزانم ... دل میسوزانم و اشک میریزم ... یا نه ... سیگار میکشم و به خودم بد و بیراه میگویم ... بد وبیراه میگویم و هر لحظه از خودم متنفرتر میشوم ... متنفرتر ... عصبانیتر ... شاکیتر ... با خودم هم قهر میکنم ... قهر میکنم و اشک میریزم و زل میزنم و سیگار میکشم ...
سلام عزیزترین رفق ام...
اگر این ها بدی ست همه بدیم این روزها.سیگار می کش ایم و اشک می ریزیم . زل می زن ایم...
راهی نداریم رفیق... راهی نداریم...
چه بد ِ خوبی! خوش به حالت که می تونی آزادانه سیگار بکشی و اشک بریزی و زل بزنی....اما من نمی تونم...