-
من خسته ...
جمعه 16 دیماه سال 1390 02:49
از خدا که پنهون نیست ... از شما چه پنهون ... اینجا رو دوست ندارم ... اینجا بوی مریضی میده ... بوی اتاق مریضی که تو کماست و برگشتنش ... بوی خواب ... بوی اتاقی که یه نفر ۱۰ - ۱۲ ساعتی توش خواب بوده ... بوی زندان ... بوی سلولی که زندونیش چندین ساله که توش حبسه و حتی برای ر.ی.د.ن.م ازش بیرون نرفته ... بوی خرابه ... بوی...
-
یک هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ بزرگ
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 16:50
این روزها که خوب نیستم ... این روزها که تنهای تنهام ... فقط فروغ میخوانم ... - دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست...
-
نبودی ... بودی ؟ ...........
یکشنبه 20 آذرماه سال 1390 21:38
وقت خوشی کوتاهه ... خیلی کوتاه ... انقدری کوتاه که طرف مقابلت اراده کنه ... همیشه همینطور بوده و همیشه همینطوری میمونه ... کاریش نمیتونی بکنی ... که اگه میتونستی، همون اول درستش کرده بودی ... همون اول که کار به اینجاها نکشیده بود ... همون وقتی که هنوز اشکات حرمت داشت ... همون وقتی که خندههات دلشو میلرزوند ......
-
جای تو خالی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 19:48
کل امروزو، هر وقت که تو هوای آزاد بودم، به چترم پناه می بردم ... از ترس اینکه لباسام خیس نشه ... از ترس اینکه سرما تو جونم نشینه ... از ترس اینکه موش آب کشیده نشم و مریض شم ... هیچ سیگاری زیر چتر بهم حال نداد ... اما رسیدم که سر خیابون ... چترمو بستم ... صدای MP4 ام رو تا آخر زیاد کردم و دلو زدم به دریا ... زیر بارش...
-
من شاکر
جمعه 13 آبانماه سال 1390 00:25
یه جورائی خیلی درونی اما به خاطر چندتا عامل بیرونی، تصمیم گرفتم همینجوری بیخودکی شاد باشم ... یعنی صبحها که از خواب بیدار میشم، به خودم صبح به خیر بگم ... به صورت پرجوش شدهام از زور فشارهای مسخرهی عصبی، لبخند بزنم ... آهنگهای شاد گوش بدم ... برقصم ... وقت بیشتریو برای درسم بذارم ... و هوا چه بارونی باشه و چه...
-
من سرگردان
سهشنبه 3 آبانماه سال 1390 02:08
- در این شب سیاهم، گم گشت راه مقصود از گوشــهای برون آی، ای کوکــب هدایـت ! -
-
من تنها
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 00:55
امشب رفتم رو پشتبوم که لباسهای خشک شده تو آفتابو جمع کنم، و چون هوا تاریک بود و همهی چراغای خونههای اطراف خاموش، تا جائی که تونستم چراغ روشن کردم ... هنوز به وسطای طناب و لباسها نرسیده بودم که دیدم یه چیزی افتاده گوشهی دیگهی پشتبوم ... فکر کردم لباسی، چیزیه ... اما بعد که جلوتر رفتم، دیدم یه کبوتر سفید نازه،...
-
توی صدابرندار
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 00:22
همهی زندگی ما در سکوت میگذرد ... ساکت به من زل میزنی ... ساکت غذا میخوری ... ساکت لباس میپوشی ... ساکت فیلم میبینی ... ساکت ثکص میکنی ... ساکت میائی ... ساکت میروی ... با لبهای بسته و نگاه مهربانت، میگوئی که دوستم داری ... با لبهای بسته و نگاه خستهات، به من میفهمانی که از من متنفری ... و من ... تماشاچی...
-
سختیها
جمعه 1 مهرماه سال 1390 01:04
دوری ازت برام خیلی سخته ... خیلی خیلی سختتر از اونچیزی که فکرشو میکردم ...
-
تغییر همیشه درد دارد ...
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1390 01:08
تابستان هم به پایانش نزدیک شده و من نمیفهمم خوشحالم یا ناراحت ... زندگی همان هست که بوده ... و احتمالا تغییری نخواهد کرد ... شاید هم امیدوارم که تغییری نکند تا به رخوتم ادامه دهم ... گاهی آدم از ته دلش چیزی را آرزو میکند که از داشتنش واهمه دارد ... حس و حال این روزهای من هم دقیقا همین است ... از ته دلم اتفاقاتی را...
-
باران مرا میخواند ...
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 01:56
باران ... شب ... بوی خاک باران خورده ... سیگار ... مست میشوم ... زیبائی ... میمیرم ... دلتنگی ... پس کی ... باز ... دل ... بدمصب ... - پیموزیک مورد علاقه نوشت ـ یعنی من عاشق این آهنگم ... دلم میخواد هزاران بار گوشش بدم ...
-
من بد
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 15:13
من دختر بدی هستم ... حوصلهام که سر میرود ... کار خاصی نمیکنم ... سیگار و فندک و زیرسیگاری را برمیدارم و روی تخت ولو میشوم و به نزدیکترین دیوار زل میزنم ... زل میزنم و مثل احمقها برای خودم دل میسوزانم ... دل میسوزانم و اشک میریزم ... یا نه ... سیگار میکشم و به خودم بد و بیراه میگویم ... بد وبیراه میگویم...
-
هیچوقت
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 00:49
وقتی انقدر میخوامت ... وقتی انقدر دوستت دارم ... وقتی حتی وقتائی که کنارمی، دلم برات تنگه ... چطوری به دوری و جدائی فکر کنم ...
-
قدر عاشق
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 02:57
امروز یه کتاب کوتاه خوندم ... یه کتاب که جزئی از مجموعه زندگی شهیدان به روایت همسرانشونه ... اسمشم بود اینک شوکران ... کتاب خیلی خیلی خوب و عاشقانهای بود ... و واقعا لذت بردم ... خیلی از جاهاش گریه کردم و اشک ریختم ... بگذریم ... اینو گفتم که بگم، چقدر عاشقی تو رو کردم و ندیدی ... کاش شرح عاشقیمو نوشته بودم و کتاب...
-
من گردبادی
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 04:24
حال این روزهام، مثل گردبادی میمونه که همینطور میچرخه و میچرخه و سردرگمه و سرگیجه گرفته و نمیدونه چی شد که شروع شد و به کجا میخواد برسه و چرا به دنیا اومد و کی میمیره و بین تولد و مرگش چیا دیگه قراره براش اتفاق بیافته و همینجور همهی اطرافشو داغونو با خاک یکسان میکنه ...
-
مرگ چارهی هر دردیه ...
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 02:32
خدا جون ... یکی مث من بهت بگه غلط کردم ... گ.ه خوردم ... یا منو برگردون ۷-۸ سال پیش ... یا جونمو بگیر ... چیکار میکنی !؟ ... میدونم ... یه بیلاخ گنده نشونش میدی ! ... مگه بیکار نشستی که خرده فرمایشای منو برآورده کنی !؟ ... از ته ته ته ته ته ته ته دلم آرزو میکنم که همین امشب ـ نه حتی فردا ـ بمیرم ... میدونم که...
-
خود من
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 16:11
پنجشنبه مهمان دارم ... برای افطار و شام ... برای ساعتهائی مدام خندیدن ... برای خوشگذراندن ... برای باهم بودن ... برای دوستی و رفاقت ... وقتهائی که مهمان دارم یا مهمان هستم ... معدود لحظاتیست که بیشائبه میخندم ... بیشائبه خوشم ... و دست از سر خودم بر میدارم ... و سعی میکنم حال خوشم را خراب نکنم ... سعی میکنم...
-
مقصر منم ... فقط من ...
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 04:07
دلگیرم ... از خودم ... از تو ... از خدا ... از مادر ... از پدر ... از برادر ... از دوست ... از دنیا ... از زندگی ... از روزگار ... از سرنوشت ... از جبر ... از اختیار ... از شانس ... از همه و همه و همه ... اما میدانم که این همه هیچ تقصیری ندارد ... هیچ تقصیری ندارد ... هیچ تقصیری ندارد ...
-
من ... زن ... من ...
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:55
دارم به خودم فکر میکنم ... به : من ... زن ... من ... ضعیف ... من ... خسته ... من ... بریده ... من ... مردد ... من ... بیهدف ... من ... ناامید ... من ... بیحرکت ... من ... بیانگیزه ... من ... بزدل ... من ... غمگین ... من ... خطاکار همیشگی ... من ... از خود بیزار ... من ... چه و چه و چه ... همهی اینها منم ... +...
-
علامت سوال
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:46
شنبه 22 مرداد ماه سال 1390 ساعت 02:24 AM تمام زندگی آدم یه سیکل نامنظم و نامرتبه ... یه سیکلی که هی بالا و پائین میره ... رابطهی آدما هم همینطور ... مثل یه سیکل میمونه که هی بالا و پائین میره ... امروز عصر که زدیم بیرون و باهم دوتائی، تنهای تنها رفتیم غذا خوردیم و تو مغازهها چرخ زدیم و کاپکورن خوردیم و گفتیم و...
-
یه شب، تنها
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:45
چهارشنبه 19 مرداد ماه سال 1390 ساعت 2:37 PM دیشب تا صبح گریه کردم ... خودمو تصور کردم که ازت جدا شدم و تنهائی رو تخت خوابیدم ... هی تنهائیمو تصور کردم و هی گریه کردم ... انقدر واقعی بود که شبیه هذیون بود برام ... لحظات جدائی رو برای خودم تجسم می کردم ... اینکه تنهام و توام تنهائی ... اینکه الان کجائی !؟ ... تنهائی...
-
قدم ...
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:44
سه شنبه 18 مرداد ماه سال 1390 ساعت 5:59 PM دوباره کتاب راه هنرمندو گرفتم دستم ... میخوام دوباره و اینبار جدی بخونمش ... و نصفه هم بیخیالش نشم ... از دیروز که دلم گرفته بود، هی تو فکر این بودم که یه حرکتی بزنم ... این بود که امروز که دیگه واقعا حس یه پروانه رو داشتم که تو قفس انداخته باشنش ... با خودم گفتم شروع کنم...
-
چه مرگته لعنتی !؟
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:43
دوشنبه 17 مرداد ماه سال 1390 ساعت 4:15 PM دلم گرفته ... هی با خودم کلنجار میرم که یه فیلم بذارم ببینم ... یا یه کتاب بخونم ... یا برقصم ... یا موزیک گوش بدم ... یا به یکی زنگ بزنم ... یا یه قرار بذارم و از این حال و هوا دربیام ... اما نمی تونم خودمو راضی کنم ... حتی خوابم نمیاد که یکم بخوابم و از این لحظات رخوت بگذرم...
-
دوباره زندگی
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 02:43
سه شنبه 11 مرداد ماه سال 1390 ساعت 00:26 AM شروع همیشه سخته ... مخصوصا اگه ندونی که از کجا باید شروع کنی و به کجا باید برسی ... فقط اینو میدونم که میخوام زندگی کنم ...