پنجشنبه مهمان دارم ... برای افطار و شام ... برای ساعتهائی مدام خندیدن ... برای خوشگذراندن ... برای باهم بودن ... برای دوستی و رفاقت ... وقتهائی که مهمان دارم یا مهمان هستم ... معدود لحظاتیست که بیشائبه میخندم ... بیشائبه خوشم ... و دست از سر خودم بر میدارم ... و سعی میکنم حال خوشم را خراب نکنم ... سعی میکنم ... و این خیلی خوب است که در آن لحظات، در جنگ همیشگی باخودم نیستم ... انگار تمام فکر و خیالهای بد از من فاصله بگیرن ... فراموش میکنم که چقدر غمگینم ... فراموش میکنم که من ... خود منم ...
حال همه این است وقت هایی که تو مهمانی یا مهمانی داری. این ها همه از توست و خوب می دان ام و می دان اند همه...
خب چون سرگرم میشی و وخت نداری که به افکاری که داری بها بدی...
ماهم می فهمیم که تو مهمونی ها خوب تری و حالت بهتره..