مرگ چاره‌ی هر دردیه ...

خدا جون ... یکی مث من بهت بگه غلط کردم ... گ.ه خوردم ... یا منو برگردون ۷-۸ سال پیش ... یا جونمو بگیر ... چیکار می‌کنی !؟ ... می‌دونم ... یه بیلاخ گنده نشونش می‌دی ! ... مگه بیکار نشستی که خرده فرمایشای منو برآورده کنی !؟ ... از ته ته ته ته ته ته ته دلم آرزو می‌کنم که همین امشب ـ نه حتی فردا ـ بمیرم ...  

می‌دونم که خیلی آرزوها و رویاها داشتم و بهشون نرسیدم ... می‌دونم آدم فقط یه بار زندگی می‌کنه و مرگ تو جوونی خوب نیست ... می‌دونم که مامان دق می‌کنه ... اما زندگی خیلی سخته خدایا ... خیلی خیلی خیلی سخته ... و من واقعا دیگه نمی‌خوام که باشم ... هرچی فکر می‌کنم ... می‌بینم چیزی نیست که منو به زنده موندن ترغیب کنه ... کاش تمومش کنی ... کاش تموم شه ... کاش آروم بگیرم ...

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی پژوم یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:45 ب.ظ http://mahdipejom.blogsky.com

هنوز خیلی خوبی ها هست. همان مهمانی ها هست. این دوست ها هست اند. پس زیباست این زندگی لامصب. شک نکن که داشتن اش را می خواه ایم همه...

مونا ! سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 ب.ظ

چه آرزو کنیم چه براورده بشه یا نشه یه روزی می رسه که خود خدا هم از بودنمون خسته میشه و تمام ...
اما تو رو به همون خدا انقدر نا امید نباش عزیز....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد