قدم ...

سه شنبه 18 مرداد ماه سال 1390 ساعت 5:59 PM

دوباره کتاب راه هنرمندو گرفتم دستم ... می‌خوام دوباره و اینبار جدی بخونمش ... و نصفه هم بی‌خیالش نشم ... از دیروز که دلم گرفته بود، هی تو فکر این بودم که یه حرکتی بزنم ... این بود که امروز که دیگه واقعا حس یه پروانه رو داشتم که تو قفس انداخته باشنش ... با خودم گفتم شروع کنم ... شروع کنم به تغییر ... اما از اونجائی که نمی‌دونستم چیو باید تغییر بدم و از کجا باید شروع کنم، سراغ این کتاب رفتم ... حس خوبی دارم بهش ... و البته به خودم ... حس می‌کنم واقعا می‌خوام یه کاری بکنم واسه‌ی خودم ... مهم نیست که نمی‌دونم چه‌کاری ... مهم نیست که هنوز آمادگی شروع و تغییر و امیدواری و زندگی و اینا رو ندارم ... مهم اینه که قدم برداشتم ... شایدم برنداشتم و دارم بر‌می دارم ... اصلا من چه می‌دونم ... چه چیزهای سختی می‌خوائین از آدم، ها ! ...

نظرات 1 + ارسال نظر
مونا ! سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:50 ب.ظ

قربونت برم اولین قدم همیشه سخته ..همین که همت کردی خودش کلیه...تغییر ینی همین قدم اول حتی اگه یه کم لنگ بزنی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد